نوشته های عاشقانه




نمیدونم چرا امشب بعد از مدت ها دلم خواست دوباره اینجا بنویسم .

روزمَرگی های زندگی نمیذاره که فرصت کنم و اینجا چیزی بنویسم . شایدم این بهانه ست و فقط حس ُ حال ِ نوشتن نداشتم . . 

+ دلم کمی گرفته راستش . . دلم تنگه  . تنگ ِ روزای خوبی که بر باد رفتن آرزوهایی که هیچ وقت بهشون نرسیدم ، دوستایی که خیلی وقته ندیدمشون . . . 

* گاهی میبینم من اون آدمی که نشون دادم نبودم . . من اصلا خیلی وقتا خیلی جاها از هیچ کس و هیچ چیز توی ِ دلم نگذشتم اما در ظاهر خودم رو آدمه بخشنده ای نشون دادم . . 

این یه جور روراست بودن با خودمه . . ینی از خیلی ها توی ِ دلم کینه بود اما وقتی ازم خواستن ببخشمشون گفتم که دل گیر نیستم در حالیکه شاید هزار بار دل گیر بودم .

این دل گیر بودنم اونقدر هست که شاید بتونم بگم من خیلی نفرتا دارم از گذشته که مونده . . 

از این به بعد میخوام صادق باشم . . هم با خودم و هم با همه و وقتی کسی رو نبخشیدم الکی بهش نگم بخشیدمت !

 



خیلی دیر شد اما فهمیدم که بسیاری از چیزهایی که برای دنیامون میخواهیم و برای بدست آوردنشون تلاش می‌کنیم هیچ ارزشی ندارند. 

همین امسال بود، سال 1397، ابتدای سال خیلی فکرها و آرزوهای الکی داشتم. الان اسفند ماهه و اتفاقاتی برام افتاد که الان دیگه آرزوهای گذشته رو ندارم. دیگه شاید واسم ارزشی نداشته باشن.

 مهم ترین خواسته ام یک دل شاد است. و یا به تعبیری رضایت از زندگی ام.

دلی خوش داشته باشم.

همین



آمدی، آمدنت حال مرا ریخت بهم
یک نگاهت همه ی فلسفه را ریخت بهم
آمدی و دل من سخت در این اندیشه:
آن همه منطق و قانون چرا ریخت به هم؟
قاضی عادل قصه به نگاهت دل باخت
یک نگاه کردی و یک دادسرا ریخت به هم
چهره ی شرقی زیبای تو شد موجب خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت بهم
شاعران، طالب سوژه، همه دنبال تو اند
سوژه پیدا شد و شعر شعرا ریخت بهم
جاذبه مال زمین است، تو شاید ی
که فقط آمدنت جاذبه را ریخت بهم
من همان آدم پر منطق بی احساسم.
پس چرا آمدنت، حال مرا ریخت بهم؟


سرباز

سلام

من دوباره برگشتم :)

هفت ماه گذشت از دوران خدمت به همراه روز های خوب و بدی که گذشت به چپ چپ ها و راست راست ها , به دست فنگ ها و پا فنگ ها ,شب های که پست داشتیم و با پوتین رو تخت خواب می رفتیم و آنکارد کردن تخت و پتو هامون :))

با همه بدی و خوبی هاش 7 ماه ازش گذشت .

به گذشته که نگاه میکنم میگم چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود ساکم رو برداشتم و رفتم .

اما وقتی در لحظه بهش فکر میکنم میگم چقدر دیر داره میگذره !

به سلامتی همه سرباز های وطن


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها